loading...
نوجوون ایرانی
فائزه بازدید : 30 جمعه 24 آذر 1391 نظرات (1)

سلام دوستان گلی که قدم رنجه فرمودین و به وب منم سری زدین

.

.

.

تقریبا یه ماهی میشه که این وب و البته انجمنش راه افتاده و من فکر می کردم چون قشر نوجوون تو اینترنت زیاده حتما استقبال خوبی ازش میشه ولی متاسفانه روند خلاف تصورم بود و تنها تو این یک ماه هفت نفر تو وب عضو شدن که متاسفانه هیچ فعالیتی هم ازشون دیده نمیشه و همشون بعد از ثبت نام دیگه سراغی از وب و انجمن نمی گیرند

.

.

.

در ضمن متاسفانه هیچ پیامی هم مبنی بر انتقاد یا پیشنهاد داده نمیشه و این واقعا جای تاسف داره خواهشمندم اگر نوجوونید ثبت نام و فعالیت کنید و اگرم نیستید حتما پیام بذارید چون در غیر این صورت ناچار میشم وب رو مسدود کنم

بازم ممنون که وقتتون رو در اختیارم گذاشتید 

فائزه بازدید : 23 دوشنبه 13 آذر 1391 نظرات (1)
الهی!

با خاطری خسته ، دل به تو بسته ، دست از غیر تو شسته و در انتظار رحمتت نشسته ام

بدهی ، کریمی

ندهی ، حکیمی

بخوانی ، شاکرم

برانی ، صابرم

الهی!

احوالم چنان است که میدانی و اعمالم چنین است که می بینی

نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز

الهی!

مشت خاکی را چه شاید و از او چه برآید و با او چه باید کرد؟

دستم بگیر یا ارحم الراحمین

فائزه بازدید : 52 جمعه 01 آذر 1392 نظرات (1)
میگن تو زمانای سخت آدم نبوغش گل می کنه الان من دچار همین قضیه شدم
تا دیروز نمی تونستم یه بیت شعر رو از رو بخونم اما الان از بس درسا فشار آورده سر زنگ هندسه مثنوی سرا شدم
به نمونه ای از دیوان نو رسته ی من توجه فرمایید ( بروبچ دبیرستانی فک کنم بهتر با این شعر انس برقرا کنن )


باز دوباره زنگ درس و مدرسه
باز دوباره اثباتای هندسه
باز دوباه دفتر و کیف و کتاب
باز دوباره مسئله ی بی جواب
اینقدر خوندیم شیمی ، دینی ، حساب
که شدیم واسه خومون یه پا کتاب
ریاضی و فیزیک و دینی داریم
توی هر روز هفته شیمی داریم
من نمی دونم ماها مهندسیم
یا یه مشت خرخونای بی مصرفیم
هی همش میگن برو کتاب بخون
جغرافی ، آمار و انتگرال بخون
هی میگن باید بشی نمره ی 20
هی میاریم صفر ، از هزار تا 20
هی اونا می کوبن توی کلمون
که نداری استعداد ، یک قرون
هرچی می خونم نمیشه خوب بشم
هم ردیف بچه ی تیزهوش بشم
اون اگه 20 میاره خب خرخونه
من نمی تونم ، مخ من داغونه
این همه نمره ی 20 فایده اش چیه
وقتی تهش هیچی به هیچیه
اصلا من نمی خواهم پزشک بشم
استاد و وکیل و دامپزشک بشم
پس دیگه نمره ی 20 منتفیه
فائزه مخش پوکید بسه دیگه

( فائزه هم تخلصمه مثلا 18 )
فائزه بازدید : 30 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (0)

سلام به همه ی همراهان همیشگی این وبلاگ

 

امیدوارم حالتون خوب باشه

 

دوستان از شما دعوت می کنم به وب جدید من که فن کلاب یونگ سنگه هم سری بزنید

 

دوستتون دارم

 

مدیر وبلاگ فائزه

 

آدرس فن کلاب  http://heoyoungseang.rozblog.com/

فائزه بازدید : 13 چهارشنبه 28 فروردین 1392 نظرات (0)

وقتی در اسانسور بسته میشه با صدای بلند بگین :نترسین.. نگران نباشین ..لازم نیست خونواده هاتون رو خبر کنین چند لحظـه دیگه در باز میشه.
وقتی همه سوار شدید و در بسته شد بلند بگید برای سلامتیه آقای راننده صلوات

وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه همه طـــــبقات رو بزنین… مخصوصا اگه یه عده هنوز تو آسانسور هستن.

به دوست خیالی تون رو جوری که انگار همراه شما هست به همه معرفی کنین و شروع کنین الکی باهاش حرف زدن.

رو به دیوار آسانسور در حالی که پشت تون به همه هست بایستین…اگه شما نفر اولی باشید که سوار شدین به احتمال زیاد بقیه هم همین کارو میکنن

یه دفه بگین : ای وای ..نه .. بارون گرفت… بعدش چترتون رو باز کنین.
از همه آدرس ای- میلشون رو بپرسین و بعد آدرس هاشون رو مسخره کنین.

توی یه دستمال فین کنین سپس به بقیه نشون بدین.
در کیفتون رو باز کنین و انگار یکی اون تو هست یواش بگین ..هوای کافی داری؟؟؟
هر کسی که وارد میشه باهاش دست بدین و یه سلام علیک حسابی بکنین و بگین میتونه شما رو جناب تیمسار صدا کنه.
هر از چند گاهی صدای گربه در بیارین.

به یکی از مسافر ها خیره بشین بعد یه دفعه بگین ..ا وه تو که یکی از اون هایی…بعد تا میتونین ازش فاصله بگیرین.
یه عروسک خیمه شب بازی دستتون بکنین و با بقبه مسافر ها از طـــــرف اون حرف بزنین.

هر طـــــبقه که میرسین ..صدای دینگ در بیارین..بعد به یکی از مسافر ها بگین نوبت تو هست …خدا بیامرزتت.

یه صندلی (تا شو) با خودتون بیارین یه دوربین با خودتون بیارین و از بقیه مسافر ها عکس بگیرین.
البته اگه دیدین همون پایین تحویلتون دادن به بیمارستان از ما به دل نگیرین.

وقتی چند نفر پشت سرتونن و می خوان سوار آسانسور بشن .. وقتی دستگیره ی درب آسانسور رو گرفتید تا باز کنید سریع دستتون رو بکشید انگار که برق گرفتتون !!فکر کنم بقیه با پله برن !!
وقتی آسانسور به هر طـــــبقه رسید ، اعلام کنید ، مثلا بگید طـــــبقهههههه پنجـــــــــــــــــــم

زیر لب این شعر رو باصدای آروم بخونید دارم میرم به تهرون ...دارم میرم به تهرون ....(همزمان بشکن هم بزنید) دادادا دیدام دیمدام دام .. .. بعد هرکی نگاتون کرد ساکت شید ..........تا روشو برگردوند دوباره از اول !!!! l
lتا سوار آسانسور شدین یه هات داگ نیم متری از تو کیفتون در بیارین شروع کنید با ولع بخورید همزمان ملچ ملوچ هم بکنید

وقتی همه داشتن پیاده میشدن بگید: مسافرین عزیز کاپیتان با شما صحبت میکنه به امید دیدار شما در پرواز های بعد..

فائزه بازدید : 32 پنجشنبه 22 فروردین 1392 نظرات (0)
محکمه الهی :

یه شب که من حسابی خسته بودم
همین جــوری چشامو بستـه بـودم
سیاهی چشــام یه لحظه سُـر خـورد
یــه دفعـه مثل مرده ها خوابم برد
تــو خواب دیدم محشر کــبری شده
محکـمــة الهــــی بــر پــــا شـــده
خـــدا نشستـه مــردم از مــرد و زن
ردیف ردیف مقــابلش واستــــادن
چرتکه گذاشتــه و حساب می کنـه
به بنده هاش عتاب خطاب می کنـه
میگه چـرا این همــه لج می کنیـد
راهتــونو بـی خـودی کج مـی کنیـد
آیــــه فرستـادم کــه آدم بشیـــد
بــا دلخوشـی کنــار هـم جـم بشید

دلای غــم گرفتــه رو شــ­­ــاد کنیــد
بـا فکــرتـون دنیــــا رو آبــاد کنیـد
عقــل دادم بـریـــد تــدبـّر کـنیــد
نـه اینکه جای عقلو کــاه پر کنیـد
مــن بهتون چقد مـــاشالاّ گفتــم
نیـــــــافریـده بــاریکــلاّ گفتـــم
من که هـواتونو همیشـه داشتـــم
حتی یه لحظــه گشنه تون نذاشتـم
امــــا شمـا بازی نکــرده باختیـــد
نشـستیـد و خــــدای جعلی ساختیـد
هـر کـدوم از شما خودش خدا شـــد
از مــــا و آیــه های مـا جـدا شــــد
یه جو زمین و این همه شلوغـــی؟
این همه دیــن و مذهب دروغـــی؟
حقیقتـاً شماهـــا خیـلی پستـیـن
خــر نبـاشیـن گـــاوو نمـی پرستین
از تـوی جـم یکــی بـُلن شد ایستاد
بُـلن بـُلن هــی صلـــــوات فرستـاد
از اون قیافه های حق به جانب
هم از خودی شاکی و هم اجانب
گف چــرا هیشکی روسری سرش نیست
پس چـرا هیشکی پیش همسرش نیست
چــرا زنـا ایـــن جـــوری بد لبــاسن
مــردای غیـــــرتــی کجــا پلاسـن؟
خــدا بهش گف بتمـرگ حرف نــزن
اینجا کـــه فرقی نـدارن مــــرد و زن
یــارو کِنِف شــد ولــی از رو نــرفت
حرف خـدا از گـوش اون تو نـرفـت
چشاش مـی چرخه نمی دونم چشــه
آهان می خواد یواشکی جیم بشــه
دید یـــه کمی سرش شلوغـــه خـدا
یواش یواش شـد از جماعت جـــدا
بــا شکمـی شبیـــه بشکــة نفت
یهو سرش رو پایین انـداخت و رفت
قــراولا چـــن تــا بهش ایس دادن
یــارو وا نستاد تـا جلوش واستـادن
فوری در آورد واسه شون چک کشید
گف ببرید وصول کنیـد خوش بشیـد
دلــــم بـــــرای حــوریـا لـک زده
دیـر بــرســم یکــی دیگـه تـک زده
اگــــر نرم حوریــــه دلگیر میشــــه
تو رو خــــدا بذار برم دیر میشـــــه
قراول حضــرت حــق دمش گــــرم
بـا رشـــوه ی خیلی کلـون نشد نـرم
گـــوشای یــارو رو گرف تو دستـش
کشون کشون برد و یه جایـی بستش
رشوه ی حاجــی رو ضمیمــه کــردن
تـوی جهنـم اونــو بیمــه کـــردن
حاجیــه داش بـُلن بُـلن غر مـــی زد
داش روی اعصـابـــــا تلنگر مــــی زد
خدا بهش گف دیگه بس کن حاجـی
یه خورده هم حبس نفس کــن حـاجـی
ایـن همــــه آدم رو معــطّل نکـن
بگیـر بشین این قــــده کل کل نکــن
یـــه عا لمه نامــه داریـم نخــونده
تـــــازه ، هنوز کُرات دیگــــه مـونده
نامــه ی تـو پر از کـــارای زشتـــــه
کی به تو گفتـه جات توی بهشتــــه ؟
بهش جـــــای آدمــای بـاحالـــــه
ولت کنـــــم بری بهش ؟ محالـــــه
یادتــــه کـه چقد ریا می کـــــردی
بنده هــای مـــــارو سیـا مـــی کردی
تا یـــه نفر دور و بــرت مـی دیــــدی
چقد ولا الضّــــا لّینـو مـی کشیـــدی
این همه که روضه و نوحــه خونـدی
یه لقمه نون دست کسی رسـونـــدی؟
خیال می کردی ما حواسمــون نیس
نظم نظام هستی کشکـی کشکی س؟
هر کـــــاری کـردی بچــه هـا نوشتن
می خوای برو خـودت ببین تـــو زونکن
خلاصـــه ، وقتی یـارو فهمید اینـــه
بـــــازم دُرُس نمـی تونس بشینــــه
کاسه ی صبرش یه دفـه سر می رف
تـــا فرصـتی گیر می آورد در می رف
قیـامتـه اینجـــا عجـب جـــــاییــه
جــون شمــــا خیلـی تمـاشـــاییــه
از یــــه طرف کلــی کشیش آوردن
کشون کشون همـه رو پیش آوردن
گفتـم اینـــــارو کـــــه قطار کردن
بیچـــــاره ها مگـــه چیکار کــردن؟
مأ موره گف میگم بهت مــن الان
مفسد فی الارض کــه میگن همین هان
گفت: اینـــــا بهش فروشی کـردن
بـــی پـدرا خــــــدارو جوشی کــردن
بنـــــام دین حسابی خــوردن اینها
کـــفر خـــــــدارو در آوردن اینهــــا
بد جــوری ژاندارکو اینـــا چزونـدن
زنــده تـوی آتیش اونـــو سوزوندن
روی زمین خـــدایی پیشــه کــردن
خون گالیلـــه رو تو شیشــه کــردن
اگــــه بهش بگی کُلاتــو صاف کن
بهت میگـــه بشین و اعتـراف کــن
همیشـــه در حــال نظاره بــــودن
شما بگـــــو اینا چی کــــاره بـودن؟
خیام اومد یه بطری ام تــو دستش
رفت و یه گوشــه یی گرف نشستش
حــــاجی بُـلن شد با صـدای محکم
گف : ایـن آقـــا بـاید بــره جهنـــم
خدا بهش گف تـــو دخـا لت نکــن
بــــه اهـل معرفت جسارت نکـــن
بگــــو چرا بـــه خون این هلاکـــی
این کـــه نه مدعی داره نـــه شاکـی
نــه گـرد و خاک کــرده و نـه هیاهـو
نــــه عربده کشیده و نـــه چاقــــو
نـــه مال این نــــه مال اونـو برده
فقط عـــرق خــــریده رفتـــه خورده
آدم خوبیـه هـــــــواشو داشتــــم
اینجا خــــودم براش شراب گذاشتـم
یهــــو شنیــــدم ایس خبردار دادن
نشستـه ها بُــلن شـدن واستـــادن
حضرت اسرافیل از اونــــور اومد
رف روی چـــار پایــه و چــن تا صـــور زد
دیــــدم دارن تخت روون میــــارن
فرشتـــه هــــا رو دوششــون میـــارن
مونده بودم کــه این کیـــه خدایا
تـــو محشـر این کــارا چیـــــه خدایـــا
فِک می کنید داخل اون تخ کی بود
الان میگم ،یـه لحظه ، اسمش چی بـود؟
اون که تو دنیا مثل توپ صدا کـرد
همون کــــه این لامپــارو اختـرا کــــرد
همونکه کاراش عالی بود اون دیگه
بگید بــابــا ، تومــــاس ادیسون دیگـه
خــدا بهش گف دیگـــه پایین نیـا
یـــــه راس بـــــرو بهش پیش انبیـــا
وقت و تلف نکن تــوماس زود برو
بــه هـر وسیلــه ای اگـــــر بود بــــرو
از روی پل نری یـــه وخ مـی افتــی
مـیگــم هــــوایی ببرنـــد و مفتـــــی
باز حاجــی ساکت نتونس بشینـــه
گفت کـــه : مفهــــوم عدالت اینـــه؟
آخه ادیسون کــه مسلمون نبود
ایـن بـابـا اهل دیــن و ایمــــون نبــود
نــه روضه رفته بود نــه پـای منبر
نــه شمـر می دونس چیـه نــــه خـنجــر
یــه رکعت ام نماز شب نخــونـده
با سیم میماش شب رو به صُب رسونده
حرفــای یارو کــه بـــه اینجا رسید
خـــدا یه آهـــی از تــــــه دل کشیـــد
حضرت حق خــودش رو جابجا کرد
یــــــه کم به این حاجی نیگا نیگا کـرد
از اون نگـاههـای عـاقل انـدر ـــــ
[ سفیه ] شــــــو بـاید بیــارم ایـن ور
با اینکه خیلی خیلی خستـه هم بود
خطاب بــــه بنده هاش دوبـاره فرمـــود
شمـــا عجب کلّـــه خرایی هستید
بـــابــا عجب جـــــونـورایـی هستیـــد
شمر اگه بود آدولف هیتلــرم بود
خـنجــر اگـــــر بــود روو ِلــوِرم بـود
حیفه کــــه آدم خودشو پیر کنــه
و ســـوزنش فقط یــــه جـــا گیر کنــه
میگیـد تومـاس من مسلمـون نبـود
اهل نمــاز و دیـن و ایمــــون نبــــود
اولاً از کجا میگیــد ایـن حرفــــو ؟
در بیــــارید کـلّــة زیــــر بـــرفـــو
اون منــو بهتـر از شمـا شنـاختـه
دلیلشـم این چیزایــی کــــه ساختـــه
درسـتـــه گفتـه ام عبـادت کنیــد
نگفتــــــه ام به خلـق خدمت کنیـد؟
تومـاس نه بُم ساخته نه جنگ کرده
دنیـــارو هم کلـّـــی قشنگ کــــــرده
من یـــه چراغ کــه بیشتـر نداشتـم
اونم تـــو آسمونـا کــــار گذاشتـــم
توماس تو هر اتاق چراغ روشن کرد
نمیدونید چقــــد کمک به مــن کـرد
تو دنیـا هیچـکی بـی چـراغ نبوده
یا اگـرم بـوده ، تــــو بــاغ نبــوده
خــدا بـرای حاجـــــی آتش افــروخت
دروغ چرا یـــه کم براش دلــم سوخت
طفلی تــو باورش چــــه قصرا ساخته
اما بـــه اینجا کـــــه رسیده باختــــه
یکی میاد یــــه هاله ایی بــاهاشـــه
چقـــد بهش میـــاد فرشتـــه باشـــه
اومد رسید و دست گذاش رو دوشــم
دهـــانشـــــو آوُرد کنــــار گـوشـــم
گف:تو کــه کلّه ات پرِ قورمـه سبزیست
وقتی نمــی فهمی، بپرســی بــد نیست
اونکـــه نشستـه یک مقــام والاست
متــرجمـــه ، رفیق حق تعالـــی ست
خـودِ خــــدا نیست ، نمـاینده شـــــه
مــــورد اعتماده شـــه بنــده شـــــه

خــــدای لم یلد کــــه دیدنــی نیس
صــــداش با این گوشـا شنیدنی نیس
شمــــا زمینیـــا همــش همینیـــد
اونــــورِ میـــزی رو خـــــدا مـی بینیـد
همینجوری می خواس بلن شه نم نم
گف : کـــه پاشو، بـاید بــری جهنــــم
وقتـی دیـدم منم گــــرفتار شــــدم
داد کشیــدم یــــه دفعـه بیدار شدم

شعر از خلیل جوادی
فائزه بازدید : 22 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (1)


اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت
صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا
بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او
را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا
قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده
اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را
تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده
بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به
تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن
فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب
باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی
برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما
بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:‌«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من
خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و
231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب
هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از
پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من
بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از
یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار
داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان
خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز
کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او
دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید، چون شما راهب نیستید!
.
.
.
.
.
.
.
لطفا به من فحش ندید!

فائزه بازدید : 29 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (1)

احمقانه ترین سوالات از مایکروسافت
شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از احمقانه ترین سوالاتی را که کاربران
کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آنها پرسیده اند منتشر کرد. به
نوشته پایگاه اینترنتی روزنامه مترو برخی از این سوالات آنقدر خنده دار است که حتی
خود سوال کنندگان پس از فهمیدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف کرده اند.
لیست احمقانه ترین سوالات IT که از مشاوران شرکت BT انگلستان پرسیده شده به شرح زیر
است:

 کاربر: کامپیوتر می گوید هر کلیدی را (any keys) فشار دهید اما من نمی توانم
دکمه any را روی کیبوردم پیدا کنم.

کاربر: من نمی توانم کانال های تلویزیون را با مونیتورم عوض کنم.

کاربر: من با یک نفر در اینترنت آشنا شدم می توانید شماره تلفن او را برای من
پیدا کنید.

کاربر: اینترنت من کار نمی کند؟
مشاور: مودم را وصل کرده اید ، همه سیم های کامپیوتر را چک کرده اید؟
کاربر: نه الان فقط مانیتور جلوی من است هنوز کامپیوتر و مودم را از جعبه در
نیاورده ام!

 کاربر: پسر 14 ساله من برای کامپیوتر رمز گذاشته و حالا من نمی توانم وارد آن
شوم.
مشاور: رمز آن را فراموش کرده؟
کاربر: نه آن را به من نمی گوید چون با من لج کرده

مشاور: لطفا روی My Computer ،کلیک کنید.
کاربر: من فقط کامپیوتر خودم را دارم کامپیوتر شما پیش من نیست.

مشاور: مشکل شما به خاطر نرم افزار اسپای ویری است که روی دستگاهتان نصب
شده(اسپای در انگلیسی به معنی جاسوس است)
کاربر: اسپای!؟ ببینم یعنی او می تواند از داخل مانیتور وقتی لباس عوض می کنم من را
ببیند؟

کاربر: ماوس پد من سیم ندارد!
مشاور: من فکر کنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نیست سیمی داشته باشد.
کاربر: پس چگونه می تواند ماوس را پیدا کند؟ یعنی وایرلس است؟

در یک مورد دیگر نیز مرکز مشاوره مایکروسافت در انگلیس لیستی از سوال های ابلهانه
مشتریانش را اینگونه منتشر کرده است.

مرکز مشاوره: چه نوع کامپیوتری دارید؟
مشتری: یک کامپیوتر سفید...

مشتری : سلام، من «سلین» هستم. نمی تونم دیسکتم رو دربیارم
مرکز : سعی کردین دکمه رو فشار بدین؟
مشتری : آره ولی اون واقعاً گیر کرده
مرکز : این خوب نیست، من یک یادداشت آماده می کنم...
مشتری : نه... صبر کن... من هنوز نذاشتمش تو درایو... هنوز روی میزمه.. ببخشید...

مرکز : روی آیکن My Computer در سمت چپ صفحه کلیک کن.
مشتری : سمت چپ شما یا سمت چپ من؟

مرکز : روز خوش، چه کمکی از من برمیاد؟
مشتری : سلام... من نمی تونم پرینت کنم.
مرکز : میشه لطفاً روی Start کلیک کنید و...
مشتری : گوش کن رفیق؛ برای من اصطلاحات فنی نیار! من بیل گیتس نیستم، لعنتی!

مشتری : سلام، عصرتون بخیر، من مارتا هستم، نمی تونم پرینت بگیرم. هر دفعه سعی می
کنم میگه : «نمی تونم پرینتر رو پیدا کنم» من حتی پرینتر رو بلند کردم و جلوی
مانیتور گذاشتم ، اماکامپیوتر هنوز میگه نمی تونه پیداش کنه...

مشتری : من توی پرینت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم...
مرکز : آیا شما پرینتر رنگی دارید؟
مشتری : نه.

مرکز : الآن روی مانیتورتون چیه خانوم؟
مشتری : یه خرس Teddy که دوستم از سوپرمارکت برام خریده.
مرکز : و الآن F8 رو بزنین.
مشتری : کار نمی کنه.
مرکز : دقیقاً چه کار کردین؟
مشتری : من کلید F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتید، ولی هیچ اتفاقی نمی
افته...

مشتری : کیبورد من دیگه کار نمی کنه.
مرکز : مطمئنید که به کامپیوترتون وصله؟
مشتری : نه، من نمی تونم پشت کامپیوتر برم.
مرکز : کیبوردتون رو بردارید و 10 قدم به عقب برید.
مشتری : باشه.
مرکز : کیبورد با شما اومد؟
مشتری : بله
مرکز : این یعنی کیبورد وصل نیست. کیبورد دیگه ای اونجا نیست؟
مشتری : چرا، یکی دیگه اینجا هست. اوه... اون یکی کار می کنه!

مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست.
مشتری : اون 7 هم با حروف بزرگه؟

یک مشتری نمی تونه به اینترنت وصل بشه...
مرکز : شما مطمئنید رمز درست رو به کار بردید؟
مشتری : بله مطمئنم. من دیدم همکارم این کار رو کرد.
مرکز : میشه به من بگید رمز عبور چی بود؟
مشتری : پنج تا ستاره.

مرکز : چه برنامه آنتی ویروسی استفاده می کنید؟
مشتری : Netscape
مرکز : اون برنامه آنتی ویروس نیست.
مشتری : اوه، ببخشید... Internet Explorer
مشتری : من یک مشکل بزرگ دارم. یکی از دوستام یک Screensaver روی کامپیوترم گذاشته،
ولی هربار که ماوس رو حرکت میدم، غیب میشه!

مرکز : مرکز خدمات شرکت مایکروسافت، می تونم کمکتون کنم؟
مشتری : عصرتون بخیر! من بیش از 4 ساعت برای شما صبر کردم. میشه لطفاً بگید چقدر
طول میکشه قبل از اینکه بتونین کمکم کنید؟
مرکز : آآه..؟ ببخشید، من متوجه مشکلتون نشدم؟
مشتری : من داشتم توی Word کار می کردم و دکمه Help رو کلیک کردم بیش از 4 ساعت
قبل. میشه بگید کی بالاخره کمکم می کنید؟

مرکز : چه کمکی از من برمیاد؟ مشتری : من دارم اولین ایمیلم رو می نویسم.
مرکز : خوب، و چه مشکلی وجود داره؟
مشتری : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوری دورش دایره بذارم؟

فائزه بازدید : 27 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (1)

یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند.
 
برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟»
برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند
.
 
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.

فائزه بازدید : 23 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

یک زوج در اوایل 60 سالگی ، در یک رستوران کوچک رومانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان یک پری کوچک سر میزشان ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار موندید ، هر کدامتان میتوانید یک آرزو بکنین
.
خانم گفت: اووووووووووووووووه، من میخواهم به همراه همسر عزیزم ، دور دنیا را سفر کنم
.
پری چوب جادوئیش را تکان داد و دوتا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک در دستش ظاهر شد
.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:خب ، این خیلی رومانتیکه و فقط یکبار در زندگی اتفاق میافته ، خیلی متاسفم عزیزم ولی من آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خود داشته باشم
.
خانم و پری سخت ناامید شده بودن ولی آرزو، آرزو دیگه
!!!!
پری چوب جادوئیش را چرخاند و .....آقا 92 ساله شد

فائزه بازدید : 20 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (1)

مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا
کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او
فرستادند.

مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از
درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید
در این امر خیر شرکت کنید؟

وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی داد؟

مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.

وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را
از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین
است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟

مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه. نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی...

وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی
است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟

مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم این همه گرفتاری
دارید...

وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام، شما چطور انتظار دارید به
خیریه شما کمک کنم؟

فائزه بازدید : 23 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

یه روز یکی از خدا می پرسه:
خدایا ۱۰۰۰ سال برات چقدره؟
خدا می گه:
به اندازه ی یک دقیقه!
باز از خدا می پرسه:
خدایا ۱۰۰۰۰۰۰۰ دلار برات چقدره؟
خدا می گه:
به اندازه ی یک ریال!
می گه:
پس خدا یک ریال به من بده!
خدا می گه:
باشه فقط یک دقیقه صبر کن!!!

فائزه بازدید : 20 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟ زن در پاسخ گفت خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد. روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد. مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. > وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!

فائزه بازدید : 23 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد، چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس… از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود، تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعا تقصیر تو نیست… امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"

فائزه بازدید : 21 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

سازمان بهداشت جهانی برای آزمایش یک واکسن خطرناک وجدید
احتیاج یه داوطلب داشت. از میان مراجعین فقط سه نفر
واجد شرایط اعلام شدند:
یک آلمانی ،یک فرانسوی و یک ایرانی
قرار شد با تک تک آنان مصاحبه شود برای انتخاب نهایی
مصاحبه از آلمانی پرسید: برای ایمکار چقدر پول میخواهید؟
او گفت من صد هزار دلار، این را میدهم به زنم که اگر از این واکسن مردم
یا فلج شدم، زنم بی پول نماند.
مصاحبه گر او را مرخص کرد وهمین سوال را از فرانسوی نمود.
او گفت من دویست هزار دلار میگیرم، صدهزار تا برای زنم و صد هزار تا برای معشوقه ام.
وفتی او هم رفت، ایرانی گفت من سیصد هزار دلار می خواهم.
صد هزار برای خودم
صد هزار تا هم حق حساب شما
صد هزار تاش هم میدیم به آلمانی که واکسن را بهش بزنیم !!!

فائزه بازدید : 19 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.
پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما فرزندی عطا خواهد نمود. با این وجود من قصد دارم به شهر رم برم و مدتی در اون جا اقامت داشته باشم، قول می دهم وقتی به واتیکان رفتم حتما برای استجابت دعای شما شمعی روشن کنم.
زوج جوان با خوشحالی فراوان از کشیش تشکر کردند. قبل از این که کشیش اون جا رو ترک کنه، بازگشت و گفت: من مطمئنم که همه چیز با خوبی و خوشی حل می شه و شما حتما صاحب فرزند خواهید شد. اقامت من در شهر رم حدود 15 سال به طول خواهد انجامید، ولی قول می دم وقتی برگشتم حتما به دیدن شما بیام.
15 سال گذشت و کشیش دوباره به شهرش بازگشت. یه نیمروز تابستان که توی اتاقش در کلیسا استراحت می کرد، یاد قولی افتاد که 15 سال پیش به اون زوج جوان داده بود و تصمیم گرفت یه سری به اونا بزنه پس به طرف خونه اونا به راه افتاد. وقتی به محل اقامت اون زوجی که سال ها پیش با اون مشورت کرده بودند رسید زنگ در را به صدا در آورد.
صدای جیغ و فریاد و گریه چند تا بچه تمام فضا رو پر کرده بود. خوشحال شد و فهمید که بالاخره دعاهای این زوج استجابت شده و اونا صاحب فرزند شده اند.
وقتی وارد خونه شد بیشتر از یه دوجین بچه رو دید که دارن از سر و کول همدیگه بالا میرن وهمه جا رو گذاشتن رو سرشون و وسط اون شلوغی و هرج و مرج هم مامانشون ایستاده بود.
کشیش گفت: فرزندم! می بینم که دعاهاتون مستجاب شده... حالا به من بگو شوهرت کجاست تا به اون هم به خاطر این معجزه تبریک بگم.
زن مایوسانه جواب داد: اون نیست... همین الان خونه رو به مقصد رم ترک کرد.
کشیش پرسید: شهر رم؟ برای چی رفته رم؟
زن پاسخ داد: رفته تا اون شمعی رو که شما واسه استجابت دعای ما روشن کردین خاموش کنه!

فائزه بازدید : 24 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

یک شخص سیاسی هنگامی که از درب منزل خارج شد، با یک اتومبیل
تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و نگهبان بهشت از او استقبال کرد: "خیلی خوش
آمدید. این خیلی جالبه، چون ما به ندرت سیاستمداران بلندپایه و مقامات رو کنار
دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به
بهشت تصمیم ساده ای نیست..."
شخص گفت: "مشکلی نیست. شما مرا راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم."
نگهبان گفت: "اما در نامه ی اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک
روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را
انتخاب کنید."
آن شخص گفت: "اشکالی نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. می خواهم به بهشت
بروم!"
نگهبان گفت: "می فهمم... به هر حال، ما دستور داریم. ماموریم و معذور" و سپس او را
سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم
رسیدند.
وقتی در آسانسور باز شد، شخص با منظره ی جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی
که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در
کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی وی منتظر او بودند و برای استقبال به
سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای
زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی
سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب، همگی به کافه کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار
مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع
آنها حاضر شد و همراه با دختران زیبا رقص گرم و لذت بخشی داشتند. به سناتور آنقدر
خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. رأس بیست و چهار ساعت، نگهبان به
دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم آن شخص با جمعی از افراد خوش
خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. 
او آنقدر خوش گذرانده بود که واقعاً نفهمید روز دوم هم چگونه گذشت. بعد از
پایان روز دوم، نگهبان به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
آن شخص گفت: "خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم
بین بهشت و جهنم، من جهنم را ترجیح می دهم."
بدون هیچ کلامی، نگهبان او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی
وارد جهنم شدند، این بار او بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و
سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های
بسیار مندرس و کثیف بودند.
آن شخص با تعجب از شیطان پرسید: "انگار آن روز من اینجا منظره ی دیگری دیدم؟ آن
سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم، زمین گلف؟..."

شیطان با خنده جواب داد: "آن روز، روز تبلیغات بود... امروز دیگر تو رای داده ای"!


فائزه بازدید : 18 جمعه 10 آذر 1391 نظرات (0)

در یکی از کشورها یک مرکز خرید شوهر وجود داشت که ۵ طبقه بود و دخترها به آنجا می رفتند و شوهری برای خود می گرفتند.
شرایط این مرکز خرید این بود هر کس فقط می توانست یک بار از این مرکز خرید کند و به هر طبقه که می رفت دیگر نمی توانست به طبقه قبل برگردد.

روزی دو دختر به این مرکز خرید رفتند. در طبقه اول نوشته بود این مردان شغل خوب و بچه های دوست داشتنی دارند دختری که تابلو را خوانده بود گفت از بی کاری بهتره ولی می خوام ببینم که بالاتری ها چی دارند؟

در طبقه دوم نوشته بود این مردان شغل خوب با حقوق زیاد و بچه های دوست داشتنی و چهره زیبا دارند. دختر گفت هوم م م طبقه بالاتر چه جوریه؟

طبقه سوم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی و چهره ای زیبا و درکارهای خانه هم کمک می کنند. دختر گفت وای ی ی چه قدر وسوسه انگیز ولی بریم بالا تر ببینیم چه خبره؟

طبقه چهارم نوشته بود این مردان شغل خوب با درآمد زیاد، بچه های دوست داشتنی، چهره ای زیبا، در کارهای خانه به همسر خود کمک می کنند و هدفی عالی در زندگی دارند. دختر: وای چه قدر خوب پس چه چیزی ممکنه در طبقه اخر باشه؟ پس رفتند به طبقه پنجم.
طبقه پنجم: این طبقه فقط برای این است که ثابت کند زنان راضی شدنی نیستند. از اینکه به مرکز ما آمدید متشکریم روز خوبی را برای شما آرزو می کنیم.

فائزه بازدید : 29 جمعه 26 آبان 1391 نظرات (0)
عزیز دلم نرو پایین ...

╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ حرف گوش کن بچه، نرو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ اوی، میگم نرو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ وایسا دیگه، چرا داری میری پایین؟
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ باشه، هرجور عشقته. برو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ از ما گفتن بود
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ جون من نرو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ بیا منطقی باش، اون پایین که خبری نیست. نرو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ اصلا دیگه باهات حرف نمیزنم
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ قهر قهر تار روز قیامت
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ ای بابا چه آدمیه
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ خیلی نادونی اگه هنوز بری پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ باشه، من دیگه هیچی نمیگم ، اگه دوست داری برو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ مردشورت رو ببرم
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ خسته شدی؟
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬ آخرین شانسته، نرو پایین
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
╬═╬
بهت تبریک میگم تو اومدی پایین !

فائزه بازدید : 13 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
زندگی شطرنج دنیا و دل است/قصه پررنج صدهامشکل است
شاه دل کیش هوسها میشود/پای اسب آرزوهادرگل است
فیل بخت ما عجب کج میرود/در سر ما بس خیال باطل است
ما نسنجیده پی سرباز او/غافل اینکه او حرفی قابل است
مهره های عمر من نیمش برفت/مهره های او تمامش کامل است

فائزه بازدید : 15 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
نه به ديروزهايي فکرميکنم که بودي،
ونه ب فرداهايي ک شايد بيايي!
ميخواهم امروز را زندگي کنم،
خواستي باش..
نخواستي نباش..

فائزه بازدید : 27 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
ميگن درد رو از هر طرف بخوني ميشه درد،ولي درمان رواز آخر بخوني ميشه نامرد مواظب باش واسه دردت به هر درماني تن ندي...

فائزه بازدید : 18 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
سوختم باران بزن شاید توخاموشم کنی ، شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی آه باران من سراپای وجودم آتش است ،پس بزن باران شایدتوخاموشم کنی ..

فائزه بازدید : 13 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (0)
Ῑ**
اون لحظه که بهم گفتی یکی بهتر از تورو دارم.....
یاد اون موقع میافتم که به 100ها نفر گفته بود من بهترین نشونو دارم
فائزه بازدید : 48 سه شنبه 23 آبان 1391 نظرات (1)
8.نمیزارم خسته شی

غماتو بذار از کنارم برو سراسر غروب و غم و غربتم...
 تلاش تو بی فایدست قبل تو زمونه به زانو درآوردتم...
 تو محتاج یک لحظه آرامشی دیگه خستگی هاتو حاشا نکن...
 می خوام عمر این لحظه ها کم نشه برو این غروبو تماشا نکن...
...
نمیذارم از بودنم خسته شی بیا این تو این جاده پاشو برو...
 اگه ریشه هام پیر و کهنست ولی نمیذارم از هم بپاشه تو رو...
 نمیذارم از هم بپاشه تو رو...
...
نذار این زمونه شکستت بده نمی خوام که تسلیم تقدیر شی...
 من و مرگ من سرنوشت منه نمی خوام که پای دلم پیر شی...
 یه جور از کنارم برو تا بگن بگن یارت از سنگه و دل نداشت...
 تشکر نکن بابت رفتنت برو این فداکاری قابل نداشت...
...
نمیذارم از بودنم خسته شی بیا این تو این جاده پاشو برو...
 اگه ریشه هام پیر و کهنه ست ولی نمیذارم از هم بپاشه تو رو...
 نمیذارم از هم بپاشه تو رو...
فائزه بازدید : 23 سه شنبه 23 آبان 1391 نظرات (0)
حباب

به کجای آسمون خیره شدی که غرورت داره کورت می کنه...
 این که آیندتو می بینی همش از گذشته ت داره دورت می کنه...
 اینکه یادت بره کی بودی قدیم ممکنه هر کسیو پس بزنه...
 یه حباب گنده می ترسه همش نکنه کسی بهش دست بزنه...
...
یادته آرزو می کردی یه روز تو خیابون آدما بشناسنت...
 چه دری به تخته خورده که الان عینک دودی زدی نشناسنت...
 اون کلاه لبه دار گندرو می کشی روی سرت نشناسنت...
 نشناسنت...نشناسنت...
نشناسنت...

...
ترست از اینه بفهمن که همش یه نمایش واسه دیده شدنه...
 یه ستارست که به خاطر غرور تا فراموش میشه سوسو می زنه...
 بیا فک کن که چرا؟چی شد الان ؟ تو رو هر جا که میری می شناسنو...
 از اضافه ی دلایی که شکست فرش قرمز زیر پات می ندازنو...
...
تو که این مسیر سختو اومدی که هنوزم خستگیش تو تنته...
 هر چی گفتم با تموم تلخیاش یه تلنگر واسه ی بودنت...
...
یادته آرزو می کردی یه روز تو خیابون آدما بشناسنت...
 چه دری به تخته خورده که الان عینک دودی زدی نشناسنت...
 اون کلاه لبه دار گندرو می کشی روی سرت نشناسنت...
 نشناسنت...نشناسنت...
نشناسنت...
فائزه بازدید : 26 سه شنبه 23 آبان 1391 نظرات (0)
دوست دارم

من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا...

 تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من...

 بود و نبودم انگار دیگه فرقی برات نداره...

 این همه بی خیالی داره حرصمو در میاره...

حرصمو در میاره...

تکلیف عشقمون رو بهم بگو که بدونم...

باشم ؟ نباشم ؟ بمونم یا نمونم ؟
...

 می ترسم که بفهمم هیچ عشقی بهم نداری...

 یا اینکه کنج قلبت هیچ جایی واسم نذاری...

 آخه دو ست دا رم... 
من بیچاره...

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

 دو ست دا رم من بیچاره...

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

...

کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت...

 یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت...

 می بینی دارم می میرم و هیچ کاری باهام نداری...

 تو با غرور بیجات داری حرصمو در میاری...

 حرصمو در میاری...

....

من توی زندگیتم ولی دو ست دا رم...
من بیچاره...

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

 دو ست دا رم... 
من بیچاره..

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

...

کجای زندگیتم یه رهگذر تو خوابت...

 یه موجود اضافی توی اکثر خاطراتت...

 من توی زندگیتم ولی نقشی ندارم اصلا...

 تو نشنیده گرفتی هر چی که شنیدی از من...

 بود و نبودم انگار خیلی فرقی برات نداره...

 این همه بی خیالی داره حرصمو در میاره...

 حرصمو در میاره...

...

تکلیف عشقمون رو بهم بگو که بدونم...

 باشم ؟ نباشم ؟ بمونم یا نمونم ؟

 می ترسم که بفهمم هیچ عشقی بهم نداری...

 یا اینکه کنج قلبت هیچ جایی واسم نذاری...

 آخه دو ست دا رم.. .
من بیچاره...

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟

 دو ست دا رم... 
من بیچاره...

مگه دلم تو دنیا جز تو کسیو داره ؟
فائزه بازدید : 30 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت :

-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :  

 

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

 

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

 

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

 

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :  

 

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

فائزه بازدید : 24 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

پشت درب اطاق عمل نگرانی موج میزد. بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی ...

پزشک جراح در حالی كه قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه باید حامل خبر بدی براتون باشم، تنها امیدی كه در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه."

"این عمل، كاملا در مرحله أزمایش، ریسكی و خطرناكه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره، بیمه كل هزینه عمل را پرداخت میكنه ولی هزینه مغز رو خودتون باید پرداخت كنین."

اعضاء خانواده در سكوت مطلق به گفته های دكتر گوش می كردند، بعد از مدتی بالاخره یكیشون پرسید :"خب، قیمت یه مغز چنده؟"

دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ برای مغز یك زن و 200$ برای مغز یك مرد."

موقعیت ناجوری بود، خانمهای داخل اتاق سعی می كردند نخندند و نگاهشون با آقایان داخل اتاق تلاقی نكنه، بعضی ها هم با خودشون پوزخند می زدند !

بالاخره یكی طاقت نیاورد و سوالی كه پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید كه : "چرا مغز خانمها گرونتره؟"

دكتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد كه : "این قیمت استاندارد مغزه!"

ولی مغز آقایان چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!"

فائزه بازدید : 21 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

 

    ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

 

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . !

فائزه بازدید : 42 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

 

 قصه ای که می خوام واستون بگم  جدید نیست . مربوط به سال ها پیشه .

 

جونم واستون بگه سال ها پیش تو یه عصر و زمان دیگه تو  یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟''

 

معلم موقع تصحیح اوراق که البته در مورد انشا شامل خوندن و نظر دادن در باره مطلب میشه به برگه جالبه برخورد کرد .

 

محصلی در باره موضوع انشا فقط یک جمله نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود !

 

 برگه ی آن محصل در ان مقطع تحصیلی در بین  دست به دست بین دبیران و معلمان تهران گشته بود و همه به اتفاق و بدون ...استثنا به ورقه سفید او نمره 20 دادند.

 

 فکر می کنید اون دانش آموز چه کسی می تونست باشه؟

 

.

 

.

 

.

 

دکتر علی  شریعتی .

فائزه بازدید : 35 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

دختر:خوشگلم

 

پسر:نه

 

دختر:دوستم داری

 

پسر:نه

 

دختر :اگه بمیرم برام گریه نمی کنی

 

پسر:نچ

 

دختر اشک تو چشماش جمع شدو پسر

 

بغلش کردوگفت:تو خوشگل نیستی

 

زیباترینی...دوستت ندارم عاشقتم

 

اگه بمیری برات گریه نمی کنم...منم میمیرم....

فائزه بازدید : 16 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

 ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!

 

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و

 

همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس

 

ماجراهای عاشقانه و اکشنی پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی

 

می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

 

 

 

 

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر

 

صورت زنده ماندن درس می خواند!

 

 

 

 

 

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف

 

خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

 

 

 

 

 

اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از

 

قبیله توتسی را می کشد!

 

 

 

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا

 

پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این

 

موجودات هم درس می خوانند!

 

 

 

 

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر

 

کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را

 

دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق

 

عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر

 

روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای

 

دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی

 

ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها

 

تکرار می شود!او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام

 

عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند...

فائزه بازدید : 47 دوشنبه 22 آبان 1391 نظرات (0)

يکي از چيزهايي که اين طرفها به وفور يافت مي شود، بچه‌هاي کم سن و سالي هستند که متولد و مقیم خارج از ایرانند، به ظاهر ايراني اند، اما هيچ شباهتي به ايران و ايراني ندارند. بسياري از آنها حتي زبان فارسي را هم بلد نيستند و برخي از آنان که مي توانند دست و پا شکسته منظورشان را برسانند، چيز زيادي از ايران نمي دانند.

چند وقت پيش به همراه دوستي که خيلي براي مترقي نشان دادن سيماي جمهوري اسلامي احساس وظيفه مي‌کند، منزل يکي از دوستان بوديم که يک فرزند 16 ساله داشت با همان تفاسيري که ذکر شد. گويا اين هموطن 16 ساله به ديدن يکي از مسابقات ورزشي در سوئد رفته بود که بانوان ايراني هم در آن شرکت داشتند. نوع پوشش بانوان ايراني سوالاتي را در ذهن اين هموطن 16 ساله و ديگر دوستان وي ايجاد کرده بود که وي را بر آن داشت تا آن سوالات را با يک ايران شناس متبحر!! در ميان بگذارد.

از آنجايي که بنده اعتقاد دارم ملاقه فرو کردن در بعضي چيزها اصلا خوب نيست و باعث مي شود تا بوي بد آن به مشام همه برسد، سعي کردم تا موضوع بحث را عوض کنم اما اين دوست ما با ناديده گرفتن توصيه هاي ايمني و به قصد تنوير افکار عمومي، به جنگ نوجوان 16 ساله اي رفت که با سوالات ساده و بي آلايش خود به ما فهماند که بايدها و نبايدهاي امروز ايران از چنان منطق بي‌پشتوانه اي برخوردارند که حتي از قانع کردن يک نوجوان 16 سالهء سوئدي هم ناتوان است. توجه شما را به اين سوال و جواب جلب مي‌کنم:

 

 

- ميگم خانوماي ايراني تو ايران هم مجبورن با همين لباسا ورزش کنن يا فقط وقتي که از ايران ميان بيرون بايد اينا رو بپوشن.

 

نه- تو ايران مجبور نيستن اين لباسا رو بپوشن.

 

- يعني اگه شما اونا رو بدون اين لباسا ببينين اشکال نداره؟

 

- من اين رو گفتم؟

 

- آره ديگه، خودت گفتي تو ايران مجبور نيستن اين لباسا رو بپوشن.

 

- اونا مجبور نيستن اين لباسا رو بپوشن واسه اينکه آقايون اصلا نمي تونن ورزش کردن خانوما رو ببينن، چون ديدن ورزش اونا با اين لباسا هم اشکال داره.

 

- ولي اينجا که اشکال نداره.

 

- خب، اونجا داره.

 

- چرا؟

 

- چون ما مي خواهيم خانومهامون در مسابقات جهاني شرکت کنن، ما که نمي تونيم به اينا بگيم آقايون نگاه نکنن ولي تو کشور خودمون ميتونيم بگيم.

 

- اينکه آقايون ورزش خانوما رو ببينن، اشکالش واسه خانوماست يا آقايون؟

 

- واسه هر دو.

 

- اگه واسه خانوما هم اشکال داره، پس چرا خانوما ميان اينجا تا آقايون خارجي نگاشون کنن؟

 

- واسه اينکه اشکالش اين قدر نيست که ما خانومهامون رو از مسابقات جهاني محروم کنيم.

 

- اشکالش چقدره؟

 

- نمي دونم .

 

- پس فقط آقايون ايراني نبايد ورزش کردن خانوماي ايراني رو ببينن؟

 

- احتمالا.

 

- ولي اينجا آقايون ايراني ميان ورزش خانوماي ايراني رو مي‌‌بينن.

 

- کيا؟

 

- ورزشکاران مرد ايراني و اعضاي سفارت.

 

- خب اينا ميان تا تيم بانوان رو تشويق کنن.

 

- مگه تو ايران آقايون واسه چه کاري ميرن ورزشگاه؟

 

- خب اونجا به اندازهء کافي خانم هست که تشويق کنن.

 

- يعني اگه خانم ها براي تشويق به اندازهء کافي نبودن، آقايون مي تونن برن تشويق کنن؟

 

- نه.

 

- يعني فقط آقايون ايراني که تو ايران زندگي مي کنن نمي تونن برن ورزش خانومهاي ايراني رو ببينن؟

 

- ولش کن بابا. راستي مي خواهي چي کاره بشي؟

 

اما از آنجايي که اين هموطن 16 ساله دوست ما را با سفير ايران عوضي گرفته بود، اصلا ول کن معامله نبود.

 

- ميشه بگي اشکاله ديدن ورزش خانوما چيه؟

 

مش- کل شرعي داره.

 

- شرعي يعني چي؟

 

- شرعي يعني ديني.

 

- چرا؟

 

- ببين عزيزم، شايد تو اين کشور اين چيزا عادي باشه اما تو ايران عادي نيست. به همين خاطر ممکنه آقايون با ديدن اين چيزا به مشکل بيافتن.

 

- چه مشکلي؟

 

- ممکنه به گناه بيافتن.

 

- يعني شما هم ممکنه با ديدن مامان من به گناه بيافتي؟

 

- مگه مامان تو ورزشکاره؟

 

- آره.

 

- جدي؟ نه خب.منظورم اونا بود.

 

- اونا کي هستن؟

 

- اونايي که اين قانون رو گذاشتن منظورشون اين بوده که ممکنه بعضي از مردا به گناه بيافتن نه همه شون.

 

- تو کشور شما واسه اينکه بعضي از مردا به گناه نيافتن، جلوي همهء مردا رو مي گيرن؟

 

- آره.

 

- خب ديدن ورزش خانوما از تلوزيون که بيشتر ميتونه آقايون رو به گناه بندازه، چون تلوزيون تصوير بسته تري نشون ميده.

 

- من گفتم که ورزش خانوما از تلوزيون پخش ميشه؟

 

- مگه نميشه؟

 

- نه.

 

- پس اون خانومي که نميتونه بره ورزشگاه چه جوري ورزش خانوما رو ميبينه؟

 

- احتمالا نمي بينه.

 

- اين جوري که هيچ تبليغي براي ورزش خانوما نمي شه و بتدريج خانوماي کشور علاقه مندي خودشون رو به ورزش از دست ميدن.

 

- نه بابا، اين طورا هم نيست.

 

- من اگه جاي خانومهاي کشورتون بودم در اعتراض به اين مسأله ديدن مسابقات ورزشي آقايون رو تحريم مي کردم.

 

- کي به تو گفته که خانوما مي تونن برن ورزش کردن آقايون رو ببينن؟

 

- مگه نمي تونن؟

 

- نه.

 

- چرا؟

 

- چون اون هم مشکل شرعي داره.

 

- يعني تلوزيون شما اصلا ورزش رو پخش نمي کنه؟

 

- چرا ورزش آقايون رو پخش مي کنه.

 

- اين که خانومها ورزش آقايون رو از تلوزيون ببينن که بدتره.

 

- چرا؟

 

- وقتي که من به استاديوم ميرم با خودم يک دوربين هم ميبرم چون از اون بالا چيزي پيدا نيست ولي از تلوزيون همه چيز پيدا است.

 

- خب، آره .... راستي بابات کجاست؟

 

- اگه خانومها نبايد ورزش کردن آقايون رو ببينن، پس چرا خانومهاي ورزشکار شما وقتي ميان اينجا، ورزش کردن آقايون رو ميبينن.

 

- ببين! يه چيزايي هست که شايد خودش بد نباشه ولي اشاعهء اون اشکال داره.

 

- اشاعه يعني چي؟

 

- اشاعه يعني ترويج و همگاني کردن اون.

 

- يعني اگه همه بيان و ورزش رو ببينن خوب نيست؟ من قبلا فکر ميکردم که دولتها کلي پول خرج ميکنن تا همه بيان سراغ ورزش.

 

- نه! ترويج بي بند و باري اشکال داره.

 

- مگه ديدن ورزش بي بند و باريه.

 

- ببين! اين حرفا واسه اينه که تو دليل حجاب رو نفهميدي. ما اعتقاد داريم که حجاب يک محدوديت نيست بلکه مصونيت هست.

 

- معني اين جمله که الان گفتي چيه؟

 

- يعني اينکه من غلط بکنم ديگه بيام خونهء

****

فائزه بازدید : 18 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)
نظر دیگران...

          جلب توجه...

                  تعریف و تمجید...


چه مسخره......

                          چه زندگی پوچی...چه زندگی بی معنی ای...چه تلاش بیهوده ای...


چه اهمیت دارد که دیگران چه نظری دارند..؟

                                                   اهمیت دارد....

                                                                       اما چقدر؟


فرض کن تمام افرادی که به هر نحوی ارتباطی با آنها داری را مرتب کرده ای...بر مبنای اهمیت نظرشان...


حال فرض کن می خواهی کاری انجام دهی...

                   نفر اول لیستت با این کار موافق است...و ما بقی مخالف اند...تو چه خواهی کرد؟


همیشه دیگران نسبت به نفر اول صفرند!


فرض کن می خواهی به مجلسی بروی...کسی که در آن مجلس بیشترین اهمیت را برای تو دارد از رنگ آبی خوشش می آید...آیا اهمیتی دارد که نظر دیگران چیست؟

فرض کن که از رنگ زرد بدش می آید...حاضری زرد بپوشی؟ حتی اگر دیگران به خاطرش تحسینت کنند..!!


در واقع وقتی نظر کسی بر دیگری ارجح است نظر دیگری نسبت به نظر او صفر است...یعنی وقتی افراد را مرتب می کنی همه نسبت به نفر اول صفرند...

                                   اگر آن یک نفر را فدای حتی تمام بقیه کنی پشیمان می شوی........


آن وقت به راحتی برای خوش آمد دیگران زندگی می کنی....

              برای نظر دیگران...جلب توجه سایرین....چه حقیری.....چه کمی...چه نادانی.....


بارها توی دهانت کوبیده...

                              و تو نفهمیدی....


دوستت دارد که ولت نمی کند...

                                     قدر بدان!

                                             عوض شو...

                                                         آدم شو....


همه نسبت به او صفرند....


به خاطر هیچ، همه ات را فدا نکن...

                                   برای او زندگی کن.....

                                                                           فقط به خاطر او

فائزه بازدید : 19 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)
۱. روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن
۲٫ سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند
۳٫ وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین
۴٫ وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین
۵٫ کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنید
۶٫ همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین
۷٫ جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین
۸٫ روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین
۹٫ وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین
۱۰٫ از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه
۱۱٫ در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین
۱۲٫ به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین
۱۳٫ وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین
۱۴٫ وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین
۱۵٫ موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین
۱۶٫ ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین
۱۷٫ بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین
۱۸٫ شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین
۱۹٫ اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین
۲۰٫ وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته
۲۱٫ صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین
۲۲٫ روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین
۲۳٫ وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده
۲۴٫ وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود
۲۵٫ چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین
۲۶٫ بادکنک بچه ها رو بترکونین
۲۷٫ مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین
۲۸٫ وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد
۲۹٫ بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین
۳۰٫ کلید آپارتمان طبقه سیزدهم تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ﴿این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره
۳۱٫ ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین
۳۲٫ توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین
۳۳٫ هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستکش دوستتون بهتره
۳۴٫ حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین
۳۵٫ نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین
۳۶٫ دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین
۳۷٫ عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین
۳۸٫ پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین
۳۹٫ با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین
۴۰٫ شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین
۴۱٫ موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین
۴۲٫ توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین
۴۳٫ شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین
۴۴٫ توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین
۴۵٫ توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین
۴۶٫ جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالتهتل ها رو عوض کنین
۴۷٫ یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین
۴۸٫ توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه
۴۹ چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین
۵۰٫ ورقهای جزوه ء ۳۰۰ صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدی
فائزه بازدید : 31 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)
عشق از دید حاج آقا : استغفرالله باز از این حرفهای بیناموسی زدی 
(جمله ی عاشقانه : خداوند همه ی جوانان را به راه راست هدایتکند)

ـ عشق از دید دختر .. : آه ... خدای من یعنی میشه بدوناینکه بابام 
بفهمه من عاشق بشم . ( جمله ی عاشقانه : ندارد)
ـ عشق از دید یک ریاضیدان : عشق یعنی دوست داشتن بدون فرمول (جمله ی 
عاشقانه : آه عزیزم به اندازه ی سطح زیر منحنی دوست دارم(
ـ عشق از دید بقال سرکوچه : والا دوره ی ما عشق .. نبود ننمون رفت و 
این سکینه خانوم رو واسمون گرفت (جمله ی عاشقانه : سکینه شام چی داریم
...)
ـ عشق از دید اصغرکاردی (در زندان) : مرامتو عشقه ، عشقی ( جمله ی 
عاشقانه : چاقو خوردتیم لوتی(
ـ عشق از دید یک دختر دانش آموز کمی بی غم : آه عزیزم کاش الان پیشم 
بودی، بغلم میکردی ، سرمو میزاشتی رو شونه هات ... ( جمله ی عاشقانه : 
دوست دارم عزیزم)
ـ عشق از دید مادر بزرگم : این حرفهای بد رونزن ، راستی این دختر 
اقدس خانوم خیلی دختر خانوم و با کمالاتیه ، تازه تحصیلکرده هم هست ... 
(جمله ی عاشقانه : بریم خواستگاری..)
ـ عشق ازدید ... (خودتون میفهمید از دیدکی)عزیزم تو که عاشقمی پس 
چرا هزینه ی عمل کردندماغمو نمیدی ... ، واسه ناهار بریم رستوران سالی 
بادوستش هم قراره بیاد ، دوست سالی واسش یه ماتیز خریده ( به قول بعضی 
ها دوو منگل) تو حتی حاضر نیستی واسه من که این همه دوست دارم حتی یه 
پراید بخری (جمله ی عاشقانه : عزیزم گوشی سونی میخوام و ... راستی دوست 
هم دارم
ـ عشق از دید کسی که باراوله که عاشق میشه : عزیزم باور کن حتی یک 
لحضه بدون تو نمیتونم زندگی کنم ، تو واسم همه ی دنیا هستی ... ( جمله 
ی عاشقانه : فدات شم عزیزم خیلی خیلی دوست دارم )
ـ عشق از دید کسی که بار اولش نیست : عزیزم خیلی دوستدارم ، باور 
کن به خاطر تو شبها با پای برهنه میخوابم ( جمله ی عاشقانه : آه عزیزم 
دیرم شده باید برم )
ـ عشق از دید یک راننده : رادیات ( رادیاتور) عشق من از برایت جوش 
آمده ، باور نداری بر آمپرم بنگر (بالهجه ی شوفری بخوانید) ( جمله ی 
عاشقانه : عزیزم دوست دارم... بو بوبوغ)
ـ عشق از دید بعضی ها : آه خدا یعنی میشه بیادخواستگاریم ... (جمله 
ی عاشقانه : یا شابدالعظیم 1000 تومن نذرت میکنم بیادخواستگاریم )
ـ به دلیل نحسی از نوشتن معذورم ( حتی شمادوست عزیز )
ـ عشق از دید ارازل و اوباش : عشق .. سیخی چند ، برو بچه سوسول دلت 
خوشه ، خونه خالی نداری ... جمله ی عاشقانه : بوبوغ ... خانوم بیا بالا 
خوش میگذره(
ـ عشق از دید کسی که در عشق شکست خورده : عشق یعنی کشک ( جمله ی 
عاشقانه : برو کشکتو بساب(
عشق از دید بابام : آخه پسر عشق واست نونو آب میشه ... حالا بگو 
ببینم پدرش چیکارست ؟ ( جمله ی عاشقانه : برو با دختر حاج آقا ازدواج کن
(
ـ عشق ازدید ما میم : وا مگه تو امسال کنکور نداری ، عشق واسه بعد ، 
مگه تو امسال فلاننداری ،عشق واسه بعد ( جمله ی عاشقانه : جملات عاشقانه 
ای هنوز بیان نشده (
ـ عشق از دید شما : ( به من چه
فائزه بازدید : 27 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

* یه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمی شینه

* یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمی ده

* یک پسر خوب زمانی که کسی می خواهد از عرض خیابان عبور کند تعداد دنده

را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نمی کند 

* یک پسر خوب که ژیان سوار می شود روی بنز همسایه با سوئیچ ماشین نقاشی

نمی کشد.

* یک پسر خوب روزی 10بارهوس بردن نذری به دم در خانه همسایه که تصادفا  

دختر دم بخت دارند را نمی کند. 

* یک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار می کند و به هر کس که می رسد نمی  

گوید که بجای اصغر به او رامتین و آرش و ... بگویند

* یک پسر خوب در جشنهای فامیلی جو گیر نشده و نمی رقصد تا آبروی کل

خاندان را بر باد دهد

*یک پسر خوب هر زمان که عشقش کشید با زیر شلواری کردی چین پیلیسه دار و

یا شرت مامان دوز و رکابی همانند قورباغه به وسط کوچه نمی پرد

فائزه بازدید : 21 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (0)

نام و نام خانوادگي : نفهم 

كلاس: دبستان 
موضوع انشا : سال گذشته را چگونه گذرانديد؟

قلم بر قلب سفيد كاغذ مي گذارم و فشار مي دهم تا انشاء ام آغاز شود.
سال گذشته سال بسيار خوبي و پر بركتي مي باشد.سال گذشته پسر خاله ام زيرچرخ تريلي رفت و له گشت و ما در مجلس ترحيمش شركت كرديم و خيلي ميوه و خرما و حلوا خورديم  و خيلي خوش گذشت. ما خيلي خاك بازي كرديم. من هر چي گشتم پسرخاله ام را پيدا نكردم. در آن روز پدرم مرا با بيل زد، بدون دليل! من در پارسال خيلي درس خواندم ولي نتوانستم قبول شوم و من را از مدرسه به بيرون پرت كردند. پدرم من را به مكانيكي فرستاد تا كار كنم و اوستاي من هر روز من را با زنجير چرخ مي زد و گاهي موقع ها كه خيلي عصباني مي شد من را به زمين مي بست و دو سه بار با ماشين يكي از مشتري ها از روي من رد مي شد. من خيلي در كارهاي خانه به مادرم كمك مي كنم. مادرم من را در سال گذشته خيلي دوست مي داشت و من را خيلي ماچ مي كند ولي پدرم خيلي حسود است و من را لاي در آشپزحانه مي گذاشت. در سال گذشته شوهر خواهرم و خواهرم خيلي از هم طلاق گرفتند و خواهرم بسيار حامله است و پدرم مي گويد يا پسر است يا دوقلو، ولي من چيزي نمي گويم چون مي دانم كه بچه اي به اين اندازه از هيچ كجاي خواهرم در نخواهد آمد! در سال گذشته ما به مسافرت رفتيم و با قطار رفتيم. من در كوپه بسيار پدرم را عصباني كردم و او براي تنبيه من را روي تخت خواباند و تخت را محكم بست و من تا صبح همان گونه خوابيدم! پدرم در سال گذشته خيلي سيگار مي كشد و مادرم خيلي ناراحت است و هي به من ميگويد: كپي اوغلي،ولي من نمي دانم چرا وقتي مادرم به من فحش مي دهد، پدرم عصباني مي شود! در سال گذشته ما به عيد ديدني رفتيم و من حدودا خيلي عيدي جمع كرده ام، ولي پدرم همه آن ها را از من گرفت و آنتن ماهواره اي خريد كه بسيار بد آموزي دارد و من نگاه نمي كنم و پدرم از صبح تا شب شوهاي بي ناموسي نگاه مي كند و بشكن مي زند. پدرم در سال گذشته رژيم گرفته است و هر شب با دوست هايش آب(شراب) و ماست و خيار مي خورند و مي خندند، گاهي وقتا هم آب با چيپس و ماست موسير

تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
واسه نوجوون ایرانی اولین انجمن ایرانی واسه نوجوون ایرانی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ما را چگونه ارزیابی می کنید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 42
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 25
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 17
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 53
  • بازدید ماه : 51
  • بازدید سال : 281
  • بازدید کلی : 4,595
  • کدهای اختصاصی

    كد تغيير شكل موس

    ابزار وبلاگ

     

    آرشیو کد آهنگ

    دانلود این اهنگ